دلنوشته امام رضا(ع)
نسیمی که ازسمت وسوی حرم می وزید عطر دل انگیزی داشت.گنبد زیر نور آفتاب به زیبایی تمام می درخشید.آسمان از مهرهشتمین امام شیعیان عشق باران شده وکوچه پس کوچه های شهر انتظار دوباره گام برداشتنش را می کشیدند .
حقیرترازآنم که بگویم کاش کبوترحرمت بودم وروی گنبد خورشید خصالت می نشستم بلکه باید بگویم کاش مشتی دانه بودم که برزمین ریخته شده بودم تا کبوتران عاشقت بخورندوبه پرواز درآیند.
در زمانی که ظلم مامون ودرباریان جاهلش با نفس سیاه شب گره خورده بود تنها صدای مناجات تو می توانست شهر را ازسکوت ظلمانی بیرون بکشد وتنها نگاه مشوق تو بود که به ماه امید تابیدن می داد واگر مناجات ونگاه های خالصانه ی تونبود بی شک شهر در سکوت بی معنی شب می ماند ومهتاب ناامید می مرد.
هنوز پس از گذشت سال های بسیار زیاد خاک مدینه وخذاسان برتو می بالند که مردی از جنس روشنایی روی خاکشان قدم برداشته ونخل ها نیز به خود می بالند که مردی از تبار آفتاب بر برگ های خسته شان دست کشیده بود.
امام خوبم ،گاهی اوقات به آهویی که ضامنش شدی حسادت می کنم،که بی شک از این دست نوازش بخشت را روی سرش کشیدی احساس غرور می کند .
راستی امام خوب من ،می خواهم از رقابت واژه وقلم برایت بگوییم در این رقابت،واژه ها به سختی تلاش می کنند که زیباترین جمله ها را در وصفت به کار گیرند وقلم ها نیز می کوشند تا چهره ی زیبایت را روی صفحه ها ترسیم نمایند،ولی من می دانم ،می دانم که تلاش هردو بی نتیجه خواهند ماند زیرا واژه ها هرچه تقلا کنند نمی توانند جمله ای از مهربانیت بنویسند وقلم ها هرچقدر روی صفحه ها بلغزند عاقبت نمی توانند چشمان دریایی ات را به تصویر بکشند،زیرا تو آن قدر خوب و زیبایی که برای توصیف کردنت اگر چوب همه ی درختان قلم شوند وآب همه ی دریاها مرکب وصفه های آسمان ها وزمین ورق دفتری شوند باز ازوصف تو عاجز خواهند ماند.
امام عزیزم ،دوست دارم قایقی ازجنس دلتنگی هایم بسازم وباآن سراسر دریای محبت تورا بپیمایم ولی افسوس که نمی توانم،چرا که دریای محبت تو آنقدر وسیع وبی کران است که من هرچه قدر با دستان ناتوانم پارو بزنم به انتهایش نخواهم رسید،پس آن را با چشمانم ازساحل دریای عشق تو تا آن جا که آب و افق به هم پیوند می خورند سیر می دهم،تا آن جا که خورشید زخمی می شود وشهادت غریبانه تورا به یاد می آورد.
#به -قلم- خودم
#قرار -عاشقی
#فاطمه یزدی
#دلنوشته