زخم زیتون

  • خانه

شهید گمنام

14 اسفند 1398 توسط فاطمه يزدي
شهید گمنام


آرام آرام قاصدکهای رسیده از سفری دور ، همراه نسیمی مهربان به دشت آلاله ها می رسند .
هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش بازگو کند .
فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان را فرش راه قاصدکها می کنند.
اما!
کمی آنطرف تر، دل خستگانی که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی را بر دوش خود حمل می کنند
با اینکه تابوت خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند
صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت مقصد خویش پرواز کرده اند…
اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟!
آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟
انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد
شعر می نویسند؟
آرزوها و امیدها را می نویسند؟
از دل تنگی ها و قصه هجران می سرایند؟
از سختی هایی که کشیده اند؟
از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟
از کسانی که حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟
از بی درد ها ی بی غم و غصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟!
از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟
اما نه!
از رد پای خون گریزی نیست!
این خونها پاک شدنی نیستند
مگر می شود فراموش کرد آن همه پاکی
آن همه صفا و صمیمیت
رشادت
شجاعت
جوانمردی
و آن همه عشق خدایی را!!!
و او همچنان می نویسد………….
اما پهنه تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست
چرا که تابوت نیز دلتنگ پیکریست که از دیار غربت به دیار غربت!
سفر می کند………..
.
.
تو فرزند کدام نسل پاکی؟
تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟
چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟
کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟
به کجا سفر می کنی؟
دور از خانه و شهر خویش؟!
دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟
.
.
سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را آرامگاه پیکر پاک تو کرده
و خوش بر آن آسمانی که سایه بان آن خاک شده!
.
و ما باز هم شرمنده ایم….

#به_قلم_ خودم

#شهدای_گمنام

# دلتنگی_ مادران شهید

#دلنوشته: فاطمه یزدی

 نظر دهید »

هوای هم و داشته باشیم

11 آذر 1398 توسط فاطمه يزدي
هوای هم و داشته باشیم

با خواهرت شوخی کن،دستش بنداز، بغلش کن، برو پشت در قایم شو و بترسونش….

داداشتو محکم بزن به شونش،هواشو داشته باش…
مامانتو قلقلک بده تا از خنده نتونه حرف بزنه،کاری کن پیش دوستاش پُزتو بده،کیف کنه از داشتنت،
باباتو بغل کن،چاییشو تو بده دستش،بگو برات از تجربه هاش بگه،بشین پای حرفش، درددلش !
دوستت،اگه تنهاس،اگه غم داره تو دلش، اگه میبینی زل زده ب مونیتورش و هر از گاهی میخنده،

از اون تلخاش،تو هواشو داشته باش، تو تنهاش نذار….

#به_قلم_ خودم

#دلنوشته: فاطمه یزدی

 نظر دهید »

شعر درباره ی ایام فاطمیه

29 دی 1397 توسط فاطمه يزدي
شعر درباره ی ایام فاطمیه

نام زهرا یک جهان معنا بود
نام زهرا احسن الاسما بود
نام زهرا مشتق از نام خداست
زینت کرسی وعرش کبریاست
نام زهرا ذکر اهل دل بود
نام زهرا حل هر مشکل بود
نام زهرا یک مدینه ماتم است
داستان رنج های عالم است
نام زهرا نام یار حیدر است
یاوری که بین دیوار و در است
نام زهرا نام غمناکی بود
من بمیرم چادرش خاکی بود
نام زهرا نام یک دلخسته است
صاحب یک پهلوی بشکسته است
#شاعر : فاطمه یزدی
#ایام_فاطمیه_تسلیت

 1 نظر

دلنوشته امام رضا(ع)

05 شهریور 1397 توسط فاطمه يزدي
دلنوشته امام رضا(ع)

نسیمی که ازسمت وسوی حرم می وزید عطر دل انگیزی داشت.گنبد زیر نور آفتاب به زیبایی تمام می درخشید.آسمان از مهرهشتمین امام شیعیان عشق باران شده وکوچه پس کوچه های شهر انتظار دوباره گام برداشتنش را می کشیدند .
حقیرترازآنم که بگویم کاش کبوترحرمت بودم وروی گنبد خورشید خصالت می نشستم بلکه باید بگویم کاش مشتی دانه بودم که برزمین ریخته شده بودم تا کبوتران عاشقت بخورندوبه پرواز درآیند.
در زمانی که ظلم مامون ودرباریان جاهلش با نفس سیاه شب گره خورده بود تنها صدای مناجات تو می توانست شهر را ازسکوت ظلمانی بیرون بکشد وتنها نگاه مشوق تو بود که به ماه امید تابیدن می داد واگر مناجات ونگاه های خالصانه ی تونبود بی شک شهر در سکوت بی معنی شب می ماند ومهتاب ناامید می مرد.
هنوز پس از گذشت سال های بسیار زیاد خاک مدینه وخذاسان برتو می بالند که مردی از جنس روشنایی روی خاکشان قدم برداشته ونخل ها نیز به خود می بالند که مردی از تبار آفتاب بر برگ های خسته شان دست کشیده بود.
امام خوبم ،گاهی اوقات به آهویی که ضامنش شدی حسادت می کنم،که بی شک از این دست نوازش بخشت را روی سرش کشیدی احساس غرور می کند .
راستی امام خوب من ،می خواهم از رقابت واژه وقلم برایت بگوییم در این رقابت،واژه ها به سختی تلاش می کنند که زیباترین جمله ها را در وصفت به کار گیرند وقلم ها نیز می کوشند تا چهره ی زیبایت را روی صفحه ها ترسیم نمایند،ولی من می دانم ،می دانم که تلاش هردو بی نتیجه خواهند ماند زیرا واژه ها هرچه تقلا کنند نمی توانند جمله ای از مهربانیت بنویسند وقلم ها هرچقدر روی صفحه ها بلغزند عاقبت نمی توانند چشمان دریایی ات را به تصویر بکشند،زیرا تو آن قدر خوب و زیبایی که برای توصیف کردنت اگر چوب همه ی درختان قلم شوند وآب همه ی دریاها مرکب وصفه های آسمان ها وزمین ورق دفتری شوند باز ازوصف تو عاجز خواهند ماند.
امام عزیزم ،دوست دارم قایقی ازجنس دلتنگی هایم بسازم وباآن سراسر دریای محبت تورا بپیمایم ولی افسوس که نمی توانم،چرا که دریای محبت تو آنقدر وسیع وبی کران است که من هرچه قدر با دستان ناتوانم پارو بزنم به انتهایش نخواهم رسید،پس آن را با چشمانم ازساحل دریای عشق تو تا آن جا که آب و افق به هم پیوند می خورند سیر می دهم،تا آن جا که خورشید زخمی می شود وشهادت غریبانه تورا به یاد می آورد.

#به -قلم- خودم
#قرار -عاشقی
#فاطمه یزدی
#دلنوشته

ادامه »

 1 نظر

معرفی وبلاگ

26 مهر 1396 توسط فاطمه يزدي

طلبه سال اول هستم که امروز برای خودم وبلاگی به نام زخم زیتون با یاد مردم مظلوم فلسطین ساخته ام و میخواهم شعرها و دلنوشته های خود را در این وبلاگ به اشتراک بگذارم امیدوارم اشکالات بنده را به من گوشزد کنید و از وبلاگ بنده بازدید به عمل آورید .embarassed

 1 نظر
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

زخم زیتون

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دلنوشته های من
  • شاعر :فاطمه یزدی
  • شعر_مذهبی ((ایام فاطمیه))
  • شهدا زنده اند
  • معرفی وبلاگ - زخم زیتون
  • هوای همو داشته باشیم

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس